فریاد بی صدا

نفس های یخی

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 196
بازدید کل : 22843
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



یوزرنیم و پسورد روزانه نود 32


سفر سفر
نويسنده: hiichkass تاريخ: شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ادما از ادما زود سير ميشن

 ادما از ادما زود سير ميشن
ادما از عشق هم دلگير ميشن
ادما رو عشقشون پا ميزارن
ادما ادم و تنها ميزارن
منو ديگه نميخواي خوب ميدونم
تو کتاب دلت اينو ميخونم
يادته آن عشق رسوا يادته
اون همه ديونگي ها يادته
تو ميگفتي که گناه مقدسه
اول و اخره هر عشق هوسه
منو ديگه نميخواي خوب ميدونم
تو کتاب دلت اينو ميخونم
ديگه از بگو مگو خسته شدم 
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نميخواي بموني توي اين خونه
چشم تو دنبال چشماي اونه
همه حرفاي تو يک بهونه است
اون جهنمي که ميگن اين خونه است

 

 

نويسنده: hiichkass تاريخ: دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ای کاش

بی تو احساس پوچی دارم ........در این شبهای پر از درد

ای کاش بازم هم آن روزهای زیبا تکرار شوند........ولی افسوس که دیگر افسانه شده اند

مرا بی آنکه بدانم رهاییم کردی.........ولی به کدامین گناه مرا آزردی

بی تو احساس پوچی دارم........کاش مرا بفهمی

کاش مرحم دردم باشی........کاش دوباره عاشقم باشی

مرا اینگونه رها نکن........من همان محرم اصرار تو ام

من همان تها تکیه گاه تو ام ........چگونه مرا از یاد خواهی برد

چگونه دستهایم را از یاد خواهی برد........کاش دوباره عاشقم باشی

چگونه آغوشم را از یاد خواهی برد........چگونه در آغوش دیگری مرا از یاد خواهی برد

اکنون دستهایم سرد شده اند........آغوشم سالهاست بی حس مانده است

کاش مرا میفهمیدی........کاش دستهایم را رها نمیکردی

                    

                     ای کاش...

نويسنده: hiichkass تاريخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل تنگم

اين روزا بيشتر احساس تنهايي ميكنم، ديگه نميتونم از ته دلم بخندم. دوس دارم همش يه جاي خلوت باشم...

اين روزا سيگار بهترين دوستم شده كه به پاي من ميسوزه...

بازم داره روزاي تاريك زندگيم بر ميگرده ، روزايي كه همه فكر ميكردن معتاد شدم ...

دلم واسه اون روزا تنگ شده ، واسه شب زنده داري هام تنگ شده...

واسه اون روزايي كه تا صبح بيدار ميموندم و به آهنگ هاي داريوش گوش ميكردم...

دلم ميخوا داد بزنم، دلم ميخواد بازم ديوونه بازي هامو شروع كنم ميخوام به اون روزا برگردم ...


                                 دلم واسه اون روزا خيلي تنگ شده خيلي

نويسنده: hiichkass تاريخ: جمعه 8 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درد

یه بار یکی از دوستام یه اس ام اسی بهم فرستاد متنش این بود:

درد را از هر طرف بخوانی درد است ولی دریغ از درمان که از آن طرف نامرد است...

به این نتیجه رسیدم که درد بهتر از درمانه واسه همون ریکس نمیکنم دیگه آخه یه بار به یکی گفتم یه حس تازه بهم دادی بدون هیچ کلمه ای یه زهر ماری هم نگفت و رفت خب ...

طرف تو وبلاگش نوشته پشت کسی رو خالی نمیکنم ؟؟؟؟؟

 

واسه تو بود...اوهوم

 

نويسنده: hiichkass تاريخ: دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جرم من آدمیست...

 

جرم من آدمیست...

 

شکنجه ام تنهایست...

مرا در سلولی حبس کرده اند که اسمش زندگیست ...

تنهایی خودم را دوست دارم...

بی پروا شکنجه ام میدهد...

بی آنکه من صدایش کنم به سراغم می آید ...

تمام این مدت را کنارم مانده است...

رفیق نیمه راه نیست...

به این میگویند یک دوست...

میخواهم تا پایان مجازاتم کنارم باشد ...

قول داده است تا آخر کنارم بایستد...

رفیق من تنهایی من است...

 

 

 


 

نويسنده: hiichkass تاريخ: جمعه 1 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هوای برفی


عجب برفی میباره بیرونو که نگا میکنم دلم میخواد برم زیر برفا ... 

چه حالی میده تو این هوا قدم بزنی تنهای تنها باشی با یه سیگار ..نه یه بسته بهتره ...

 یه جاده باشه با من ...  

یه آهنگ خوبم داشته باشی ...

تو جاده قدم بزنی سیگارو آتیشش کنی واسه خودت حال کنی ...

خب دیگه دل خوشی ما هم اینجوریه ...  

خدایا دل خوشی ما رو از دستمون نگیر ...

دلم میخواد امشب درستو حسابی به گذشته و آینده فکر کنم ...

یه کسی هست فکر کردم که مثه خودمه ولی دیدم نا بابا اون کجا من کجا...

خودشو زده بود به کوچه علی چپ ما هم که ساده باورمون شد...  

آخرشم یه خدافظی هم نکرد و رفت ...

خب به سلامت شاید من توقع بیشتری ازش داشتم ...

 فکر کردم دلش پاکه ولی نبود ...  

دلم از این کارش گرفت با خودم گفتم پسر باز که دستت انداختن ...  

من که ازش چیز خاصی نخواستم فقط میخواستم مواظبش باشم که دست گرگا نیوفته...

چهرش خیلی پاک بود وقتی نگاش میکردم یه حس خوبی بهم میداد...

نمیدونم چرا این کارو کرد ولی ناز دستاش ناز چشاش ناز اون اوهوم گفتناش ...

خب دیگه حالا هرچی شد دیگه شد


نويسنده: hiichkass تاريخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روز تکراری


 

دوباره یه روز تکراری دیگه شروع شد هنوز اون حس پوچی رو تو خودم احساس میکنم

انگار واسه خودم یه موجود اضافی هستم ... 

خدایا شکرت ... آخه اینم زندگیه ما میکنیم؟ نه زندگی ما رو میکنه...  

 

دوس دارم داد بزنم دوس دارم یه چیزی رو بزنم بشکنم ولی خوب که نگا میکنم میبینم فقط خودمم که میشکنم ...

 

بازم شکرت خدایا ...

اون وقت میگن چرا کفر میکنی ...

به قول غضنفر خدایا گناهان مرا مانند دعاهایم نشنیده بگیر ...

 

دلم هوای شمال رو کرده هوای اون روز که تنها نشسته بودم لبه دریا غروب بود صدای

اذان میومد منم تنهای تنها نشسته بودم بغض داشت خفم میکرد از همون شانس خوب من به هرکی زنگ زدم به گوشی جواب نداد ..

 

صدای دریا باصدای اذان و غروب خورشید تازه با آهنگ فریاد زیر آب .


نويسنده: hiichkass تاريخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ازندگی با این همه غم نمی ارزه


 

یه بار یکی از دوستام میخواس وبلاگشو آپ کنه مونده بود چی بنویسه گفتم بنویس زندگی با این همه غم نمی ارزه گف چرا؟ می ارزه گفتم اگه خوب بود واس چی وقتی به دنیا میومدیم گریه میکردیم گف جواب <های هوی> است  ولی حالا که میبینم مثه اینکه واقعا زندگی نمی ارزه ..

 

یه جورایی باهم جور در نمیایم همش دوس داره اذیتم کنه همش میزنه تو ذوقم دلم میخواد منم با مشت برم تو صورتش ولی نمیشه که آخه جسم نداره که بزنیش... بعدش میگن تو لبخند بزن به زندگی... یکی نیس بگه بابا به کجای این لبخند بزنم آخه ؟؟؟  

 

میگن شانس یه چیزیه خیلی باحاله فروشی هم نیستا فقط باید از بدو تولد داشته باشی که ما اونم نداریم هر کی به ما رسد یه ک*ی*ر*ی* به ما زد و رفت ما هم به قول یکی از بچه ها موندیم سوزان سوزان ...

 

 

بعضی وقتا یه چیزایی میشنوی که دلت میخواد خدا رو بکشی پایین بگی بی انصاف آخه چرا ؟؟؟

مگه چیکارت کرده بودم که ایجوری میکنی ؟؟؟ تو این دنیایی که من زندگی میکنم باید گرگ باشی چون بره هاشم اگه بفهمن دلت پاکه واست شاخ میشنو میزنن لهت میکنن...


 

 

               به امید اینکه بشیم گرگ خونخوار ...

نويسنده: hiichkass تاريخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رهایی


 

کلمات را کنار هم میچینم تا فریاد من باشند

 

 

 

زیرا گر بشنوند غم دل را به تمسخر گیرند مرا

 

 

 

دیگر نه امیدی دارم نه آرزویی

 

 

 

فردایی را برای خود نمیبینم من در امروز خود مانده ام و چوب دیروز را میخور

 

 

 

منتظر یک فرصت برای رهایی از این سلول که اسمش زندگیست

 

 

نويسنده: hiichkass تاريخ: یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل من دیگه خطا نكن


دل من دیگه خطا نكن
با غریبه ها وفا نكن
زندگی رو باختی دل من
مردم و شناختی دل من
زندگی رو باختی دل من
مردم و شناختی دل من
تا به كی سراپا حقیقتی
تا به كی خراب محبتی
همنشین این و اون میشی
خسته وپریشون میشی
دشت بخت توكویرمیشه
مرغ آرزوت اسیرمیشه
رو به روت سراب
پشت سر خراب
ساكت وصبوری دل من
مثل بوف كوری دل من
زندگی باختی دل من
مردم و شناختی دل من
دل من دیگه خطا نكن
با غریبه ها وفا نكن
زندگی رو باختی دل من
مردم و شناختی دل من
توی خون نشستی دل من
بی صدا شكستی
زندگی رو باختی دل من
مردم و شناختی دل من
ساكت و صبوری دل من
مثل بوف كوری دل من

نويسنده: hiichkass تاريخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشم من بيا منو ياري بكن

چشم من بيا منو ياري بكن
گونه هام خشكيده شد كاري بكن
غير گريه مگه كاري ميشه كرد
كاري از ما نمياد ياري بكن
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
سرنوشت چشاش كوره نميبينه
زخم خنجرش ميمونه توسينه
لب بسته ديده غرق به خون
قصه غربت آدم همينه
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
خورشيد روشن مارو دزديدن
روي اون ابراي سنگين كشيدن
همه جا رنگ سياه وماتمه
فرصت موندنمون خيلي كمه
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد

نويسنده: hiichkass تاريخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یاور همیشه مؤمن


ای به داد من رسیده تو روزهای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شب‌های وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه‌های تردید
تو شب رو از من گرفتی تو من رو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه‌گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون‌پناهی

یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم

وقتی شب، شب سفر بود توی کوچه‌های وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب رو دریدی

یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظه‌ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی‌ریای من بود

یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت

نويسنده: hiichkass تاريخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چنان دل کندم

چنان دل کندم از دنیاکه شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست

مرا دراوج می خواهی تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر هم نمیگرید به حال من

همه از من گریزانند تو هم بگریز از این تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم وهستم

دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم

رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند

همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند

شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند

به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند

نويسنده: hiichkass تاريخ: یک شنبه 12 آذر 1386برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

روزگار غریبیست نازنین دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت میدارم دلت را می بویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبیست نازنین عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوختبار سرود وشعر فروزان میدارند به اندیشیدن خطر مکن آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد آنک قصابانند برگذرگاهها مستقر با کنده و ساطوری خون آلود و تبسم را بر لبها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد کباب قناری بر آتش سوسن و یاس ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to gorestan.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com